سورناسورنا، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

سورنا

پارک

رفتیم پارک بعد کلی بازی رفتیم روی صندلی شام خوردیم بعد ته نونا رو  گذاشتیم برا مرغابیا بعد تو هم که ذوق زده شده بودی ساندویچت و نوناشو خورد کردی که بدی یه مرغابیا اما تا رفتی بدی به اونا همشونو خوردی ههههههههههههههههه   ...
11 بهمن 1391

سورنا زورو می شود!

عزیزم من فکر می کنم خیلی زود داری مراحل قهرمان های کارتن هات رو طی میکنی! اول که 2 ساله بودی مرد عنکبوتی بودی بعد شدی  بتمن بعدش هم شدی بنتن بعدشم نینجا الانم که 3 سال و 6 ماه داری شدی زورو   همه ی این نقش ها رو با حاشیه خاص خودش پشت سر گذاشتی مثل لباس و کمربند و شمشیر و ...... ...
11 بهمن 1391

خاله

سورنا مامان میگفت وقتی میرفتی کلاس زبان معلمت میگفت همه شما تو کلاس بهم بگید teacherاما تو می گفتی نه  تو خاله ای . اینقدر گفتی خاله که همه بچه ها هم می گفتند خاله. خه من یه مدت با اجازه مامانت کارای زیباتو داخل وبلاگ می نویسم . چند بار تو اینو گفتم تو پستا اما از اونجایی که ادبیات شیرینی دارم عمه همش میگه بگی که تو مینویسی نه من اخه یکی نیست بگه تو کی مطلب زدی که بخوان فکر کنن تویی؟ مامان سورنا ...... نی نی وبلاگ ؟ ...
11 بهمن 1391

سورنا در رستوران

سورنا رفته بودیم پارک کلی بازی کردیم بدو بدو بازی ،تاب بازی ، الاکلنگ،........ بعد کلی بازی رفتیم شام بخوریم اما از شانس بدت خیلی خسته شده بودی وقتی غذا تو دهنت بود خواب رفتی  مامانت با کلی زحمت کمکت کرد غذای تو دهنت و قورت بدی الناز (دختر  دایی گلت ) ...
11 بهمن 1391

علاقهمندیهای سورنا

غذا : همبرگر با سس سفید (عاشقشه ها هیچ نه نمیگه بهش)  بچه ها :جز نایریکا که میگه  بچشه یاسمن با محمد گیش گیش بازی : نقاشی اذیت کردن :غزال کارتون : همهچی اما نینجا فکر کنم بیشتر دوست داره حیوان: خودش شیر باشه اما فعلا عاشق خرگوش اسباب بازی:سرباز ،ماشین ...
11 بهمن 1391

پسر مهربان

این قدر دل نازکی که نگووووووو موقعی که با کسی قهری کافی ناراحت بشه سریع میری میگی چی شده ؟ اومدی به همه میگی من تهران بودم چی کردی ؟اول کسی متوجه نشد بعد ناراحت شدی گفتی  یعنی گریه نکردی من بیام؟ اخ فربونت برم میگ خوشگلم یا زشتم ؟ گفتم کجات خوشگله؟ میگی : یعنی زشتم؟  گفتم نه چشات خوشگله تو خیلی نازی. ماشالله ...
11 بهمن 1391

قهر سورنا

یاد گرفته بودی یه مدت وقتایی که با  مامانت یا مامانی (مامان بزرگت ) قهر میکردی میگفتی میرم زن میگیرم که خونه داشته باشه موتور سواری بلد باشه بعد میرم پیشه اون . یه روز که با مامانتو مامانی تو ماشین بودی دعوا کردی بعد قهر کردی سرتو از پنجره بیرون کردی از دخترا خواستگاری می کردی   تازه مامانت میگه وقتی خواستگاری میکردی گفتی باشه خودم خونه میخرم خودم موتور میخرم ...
11 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سورنا می باشد